موضوع آزاد
اینجا من و شما آزادیم تا هر چی تو دلمونه بگیم.موضوع آزاده!
دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:خدا, :: ::  نويسنده : محمدرضا

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس.

بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.

قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من می شنوم.

کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .

بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.

مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :
اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .

هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود
بلند بلند گریه کرد وگفت:
خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه
 فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.
مگه ما باهم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند
 تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .

دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

(نویسنده:حامد)

یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:خدا, :: ::  نويسنده : محمدرضا
دلت که گرفت
دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان باز است ،
پر بکش
او همیشه آغوشش باز است ،
نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست ،
خدا که هست . . .
شنبه 5 مرداد 1392برچسب:کودک,خدا,گریه, :: ::  نويسنده : محمدرضا

آسمان گرفته بود

باران می بارید

کودکی آهسته گفت:

خدایا گریه نکن...

همه چی درست می شه.

پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:خدا, :: ::  نويسنده : محمدرضا

روزهای بدی در زندگی انسان میرسد،

که هیچ کس حتی از او نمی پرسد:

«خوبی؟»

برای چنین روز های بدی،

نیاز به یگانه دلسوزی داری

به شرطی که در روز های خوب فراموشش نکرده باشی

و نامش چه زیباست

«خدا»

سه شنبه 25 تير 1392برچسب:خدا, :: ::  نويسنده : محمدرضا

به درب بهشت نزدیک می شد

به یکباره ایستاد و شروع کرد به گریه کردن

فرشته ها و ملائک گرد او جمع شدند، به او گفتند:

چه شده ای محبوب خــــــــدا ؟ چه شد ای والا ترین خلق خــــــــدا ؟

اینجا دگر نه اشکی است نه غم، نه اندوهی است نه زخم،  اینگونه گریه کنی ما هم با تو خواهیم گریست 

برگشتو رو به عرش  گفت خــــــــدایا

فرشتگانت مرا بشارت می دهند اینجا دگر غم نیست، دگر اندوهی در دل راه ندارد، دگر صدای قلب شکسته در آسمان و عرشت نمی پیچد؟ دگر اشکی نیست، دگر ..........

به یاد داری در کنج کلبه ی فقیرانه ام تنها تو با من بودی، تنها تو دوستم داشتی

به یاد اشک های شبانه که با دست تو پاک می شد، 

به یاد داری تنها تو بودی که راز دلم را به او می گفتم

به یاد داری چقدر سرت داد زدم، و تو مرا در آغوش گرفتی

به یاد داری چقدر خطا کردم و تو همه را بخشیدی 

به یاد داری ای مهربان من؟

من بهشتت را نمی خواهم من فقط تو را می خواهم

سه شنبه 4 تير 1392برچسب:خدا, :: ::  نويسنده : محمدرضا

آتشی که نمى سوزاند “ابراهیم” را

و چاقویی که سر نمیبرد “اسماعیل” را

و دریایى که غرق نمی کند “موسى” را

کودکی که مادرش او را

به دست موجهاى “نیل” می سپارد

تا برسد به خانه ی تشنه به خونش

و دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند

سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد…

آیـا هـنـوز هـم نـیـامـوخـتـی ؟!

کـه اگـر هـمـه ی عـالـم

قـصـد ضـرر رسـانـدن بـه تـو را داشـتـه بـاشـنـد

و خـــدا نخـواهد “نــمــی تــوانــنــد”

پـس

به “تـدبـیـرش” اعتماد کن

به “حـکـمـتـش” دل بسپار

به او “تـوکـل” کن

و به سمت او “قــدمــی بـردار”

تا ده قـدم

آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی…

دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:خدا, :: ::  نويسنده : محمدرضا

خوشبختی هدیه ی همیشگی خداست

فقط ما باید دستهایمان را برای گرفتن هدیه دراز کنیم . . .

دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:خدا, :: ::  نويسنده : محمدرضا

   خدا تنها روزنه امیدی است

که هیچگاه بسته نمی شود

تنها کسی است که با دهان بسته هم

می توان صدایش کرد

و با پای شکسته هم می توان به سراغش رفت

تنها خریداری است که اجناس شکسته را

بهتر بر می دارد و بیشتر میخرد

او تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند

و وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید

او تنها سلطانی است که با بخشیدن

آرام می گیرد نه با تنبیه . . . !!!

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:خدا, :: ::  نويسنده : محمدرضا

 

دانشجویی به استادش گفت:
استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم آن را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت : آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید
!

 

شنبه 26 اسفند 1391برچسب:خدا, :: ::  نويسنده : محمدرضا

خدایا

راهی نمیبینم ،

آینده پنهان است

اما مهم نیست

همین کافیست که تو راه را میبینی

و من تو را  . . .

جمعه 25 اسفند 1391برچسب:خدا, :: ::  نويسنده : محمدرضا

 

می گن با هرکی دوست بشی،

شکل و فرم اونو می گیری

فکرشو بکن…

اگه با خدا دوست بشی ،

چه زیبا شکل می گیری . . .

 

شنبه 19 اسفند 1391برچسب:خدا, :: ::  نويسنده : محمدرضا

پرسید:کدام راه نزدیک تر است؟

گفتم:به کجا؟

گفت:به خلوتگه دوست

گفتم:

تو مگر فاصله ای می بینی بین ما

و آن کس که دل ما همه منزلگه اوست

پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:خدا, :: ::  نويسنده : محمدرضا

در شهر بودم

دیدم
هر کس به دنبال چیزی می دود
یکی به دنبال پول
یکی به دنبال چهره زیبا
یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد
یکی به دنبال نان
یکی هم به به دنبال اتوبوسی !
اما دریغ
هیچکس دنبال خدا نبود !!!

 

سه شنبه 15 اسفند 1386برچسب:خدا,رفاقتی, :: ::  نويسنده : محمدرضا

سلام

من نمیدونم چرا آدما انقدر زود یادشون میره کی هستن من چند وقتی بود که به یه چیزایی فکر نکرده بودم چند شب پیش با یکی که خیلی برام عزیزه درباره خدا و این که چقدر ما خدایی که ما رو به وجود آورده رو می شناسیم حرف می زدم که فهمیدم:

ماها خیلی نامردیم که حتی حاضر نیستیم روزی ده بیست دقیقه برای کسی که ما رو به وجود آورده وقت بذاریم وسطای صحبتم گریم گرفته بود چون فهمیده بودم منم آدم نیستم و خیلی نامردم

ولی هنوز دیر نشده

بیاید از امروز به هم قول بدیم که تو طول روز حداقل چند دقیقه با خدامون صحبت کنیم

اصلا قصد نصیحت نداشتم جون من کمتر از اونم که نصیحت کنم

تو باب رفاقت گفتم امیدوارم بهش فکر کنید.

خدا ایشالله بهمون کمک کنه درست زندگی کنیم

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ

عمرتان دارد می گذرد حواستان هست؟! به کجا می روید؟چه کار می کنید؟ هر کاری می کنید مواظب باشید!! خدا می بیند!!
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان انشا:موضوع آزاد و آدرس ensha.azad.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 49
بازدید هفته : 91
بازدید ماه : 88
بازدید کل : 127682
تعداد مطالب : 108
تعداد نظرات : 210
تعداد آنلاین : 1